بخش 108-گردانیدن عمر رض نظر او را

بخش 108-گردانیدن عمر رض نظر او را


پس عمر گفتش که این زاری تو
هست هم آثار هشیاری تو

عمر ( رض) فرمود
نشانه هوشیاری تو همین گریه و زاری توست
******************************
راه فانی گشته.راهی دیگرست
زانکه هشیاری .گناهی دیگرست

فنا فی الله راهی متفاوت است زیرا گریه و زاری در عین عقلانیت خود گناه است
مسایل السلوک
در اهل معرفت سکر یک مقام است دقیقا نقطه مقابل صحو میباشد
مولانا و‌معتقدین او سکر را ارجح بر صحو دانسته اند لذا گریه و زاری را که از اثار صحو است نمی پسندند

**********************************
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا

از گذشته یاد کردن دلیل بر هوشیاری است پس گذشته و اینده حجابی است میان تو خداوند کریم و این خود دلیل بر عدم سکر است

*********************************
آتش اندر زن بهر دو تا بکی
پر گره باشی ازین هر دو چو نی

اتشی فراهم کن و این دو را به احتراق کشان زیرا که قید گذشته و اینده ادمی را اسیر بندها خواهد نمود

***************************************
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست

مادامیکه که نی با گره ها و بندهای خویش همراهی نماید نمیتواند مونسی خوبی برای لب و اواز باشد

***************************************
چون بطوفی خود بطوفی مرتدی
چون به خانه آمدی هم با خودی

تو که همواره بر گرد خویش طواف میکنی پس کی میتوانی بر گرد حقیقت بگردی و طواف نمایی تا گرفتار منیت خویشی حتی اگر به بیت توحید نیز گام نهی باز هم گرفتار خویشی
مسایل السلوک
تا مرید از خودپرستی رهایی بدست نیاورد بیفایده است
باید به هیچی رسید تا همه چیزشد
طواف با لباس الوده مقبول نیست و ان لباس ردای خودپرستی است

**************************************
ای خبرهات از خبرده بی‌خبر
توبهٔ تو از گناه تو بتر

ای خبردهنده در خصوص خدای مهربان تو که خود در حجاب و بی خبری هستی
لذا اگر مدعی بازگشت و توبه هستی نباید توبه ای بدتر از گناه باشد

*************************************
ای تو از حال گذشته توبه‌جو
کی کنی توبه ازین توبه بگو

تو که همیشه از گذشته خویش اظهار ندامت میکنی
به من بگو از این توبه های بیهوده کی توبه میکنی؟

*****************************************
گاه بانگ زیر را قبله کنی
گاه گریهٔ زار را قبله زنی

بعضی اوقات بانگ و نغمه زیر را قبله خویش قرار میدهی و بعضا بوسه بر زاری و گریه خویش می زنی

***********************************
چونک فاروق آینهٔ اسرار شد
جان پیر از اندرون بیدار شد

انگاه که حضرت فاروق به کشف اسرار پرداخت جان مطرب چنگی از اعماق درون حیاتی الهی یافت و به مرتبه جان اسمانی رسید

***************************************
همچو جان بی‌گریه و بی‌خنده شد
جانش رفت و جان دیگر زنده شد

پیر جنگی حقیقت جان یافت و چون روح از گریه و خنده عاری شد
بعد حیوانی او به جان حقیقی تبدیل گشت و حیات جاودانه یافت

***************************************
حیرتی آمد درونش آن زمان
که برون شد از زمین و آسمان

در سیرت پیر چنگی حیرتی پدید امد که وجودش تهی از زمین و اسمان گردد
مسایل السلوک
در مرحله حیرت از عظمت ملکوت ادمی نسبت به ناسوت بی قید گردد و همه وجودش مملو از حقیقت شود

******************************************
جست و جویی از ورای جست و جو
من نمی‌دانم تو می‌دانی بگو

پیر چنگی در جستجوی معمولی نبود و ان نوع را من معرفت ندارم و اگر به حقیقت ان اگاهی بیان کن

********************************************
حال و قالی از ورای حال و قال
غرقه گشته در جمال ذوالجلال

او فراتر از قال و حال معمولی رسیده بود زیرا غرق در جلال و جمال صاحب جلال شده بود

******************************************
غرقه‌ای نه که خلاصی باشدش
یا بجز دریا کسی بشناسدش

او غرق شده بود و دیگر رهایی از ان امکان نداشت
و معرفت بدین حال فقط از دریاصفتان حقیقت امکان پذیر است
مسایل السلوک
خواجه شیراز میفرماید
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

******************************************
عقل جزو از کل گویا نیستی
گر تقاضا بر تقاضا نیستی

چنانچه از عقل کل درخواست مستمر نمیشد عقل جزوی قادر به سخن گفتن در خصوص حقیقت کل نبود

*****************************************
چون تقاضا بر تقاضا می‌رسد
موج آن دریا بدینجا می‌رسد

انگاه که درخواست از مرتبه کل استمرارا صورت پذیرد
امواج دریای حقیقت نیز در وادی ظاهر قابل درک است

****************************************
چونک قصهٔ حال پیر اینجا رسید
پیر و حالش روی در پرده کشید

حکایت پیر چنگی بدین مرحله که رسید پیر و حالات او در وادی فنا و استغراق پرده کشید

***************************************
پیر دامن را ز گفت و گو فشاند
نیم گفته در دهان ما بماند

پیر چنگی دامن خویش را از وادی سخن بیرون کشاند و توصیف حالات او در زبان ما ناقص صد

***********************************
از پی این عیش و عشرت ساختن
صد هزاران جان بشاید باختن

شایسته است اگر که صدهزاران جان را انسان فدای این تنعم و شادی و حلاوت معنایی نماید

****************************************
در شکار بیشهٔ جان باز باش
همچو خورشید جهان جان‌باز باش

ای ادمی در صید بیشه روحانیت و‌جان مانند باز ان پرنده متخصص در امر شکار باش
و شبیه خورشید دنیا در کسب معانی جان فشانی کن

*************************************
جان‌فشان افتاد خورشید بلند
هر دمی تی می‌شود پر می‌کنند

خورشید والامقام به وظیفه ایثار و گذشت مشغول است او در هر دمی خالی میشود تا دیگران را منور سازد

**************************************
جان فشان ای آفتاب معنوی
مر جهان کهنه را بنما نوی

ای خورشید حقیقت و‌معنا جانت را فدا نما تا این دنیای مندرس جهان ماده روحی نو و طراوات بدست اورد

****************************************
در وجود آدمی جان و روان
می‌رسد از غیب چون آب روان

جان و روان در وجود انسان پویا است و او همیشه از عالم لاهوتی مانند جویباری سیال و روان تعالی میابد
مسایل السلوک
روح بر خلاف جسم هیچگاه نزول نیابد بشرطی که در وادی حقیقت صادقانه تزکیه یابد
او هر لحظه شاداب تر و برنا گردد ولی جسم که مربوط به دنیا است هر روز در مسیر کاهش و پیر شدن است
اما ارواح و جانهای تعالی یافته سیر معراجی پیدا میکنند و هر روز کاملتر از قبل گردند
پایان بخش ۱۰۸

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:19 | نويسنده : مولانا سنگان |